قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت