چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت