بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست