بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود