موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
کرامت پیشهای بیمثل و بیمانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!