به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید