میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی