به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود