به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید