به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید