ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید