شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید