شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حوالی غربت

شده‌ست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه

اگرچه آمده از کوفه، از حوالی غربت
ولی نشسته به روی دلش غبار مدینه

پس از حکایت کوچه ستاره‌ها همه گفتند
که هیچ کار ندارد دگر به کار مدینه

گشود سفرۀ دل را، شمرد آن همه غم را
کنار خلوت پنهان‌ترین مزار مدینه

سقیفه و فدک و در... طناب و سیلی و حیدر...
و دید باز نگفته، یک از هزارِ مدینه..

کنار تشت خمید و گریست داغ دلش را
و داد خاتمه آخر به انتظار مدینه