آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود