عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان