تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو