آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را