ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود