برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست