با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن