میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست