امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست