بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید