ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را