او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟