لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود