مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟