پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده