و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند