او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد