او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد