ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد