پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد