او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد