ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد