ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد