سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست