شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خندۀ فتح

کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست

محشری کرده به پا قصۀ عاشورایت
که جهان تا صف محشر همه‌جا محشر توست

با وجودی که کند گریه به تو چشم وجود
خندۀ فتح به لب‌های علی‌اصغر توست

به علمداری و سقایی عباس قسم
در رگ نسل جوان، خونِ علی‌اکبر توست

کس نگوید که تو تنها و غریبی هرگز
که همه عالم ایجاد پر از لشکر توست

تو خداوند جهادی، به خداوند قسم
زینبِ فاطمه تا حشر پیام‌آور توست...

چه شود دست کرم بر سر «میثم» بکشی
ای که بر روی سنان، دست خدا بر سر توست