آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود