میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی