ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام