موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...