صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟