هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟