انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش