او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟