از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را