میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود