تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی