بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند